امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://tatbighi.cloob24.com
0
درباره اخلاق و سیاست
سیاست و اخلاق از جمله موضوعاتی است که فصل خاصی از تاملات فکری و پژوهشهای فلسفی ارسطو را به خود اختصاص داده است. رساله های اخلاق نیکوماخوس و سیاست، که بیان آرای اخلاقی و سیاسی ارسطو هستند، در پاره ای موارد محتوای یگانه‌ای دارند. ارسطو در این دو اثر، اخلاق را همچون دیباچه ای برای سیاست می‌شناسد و پایان یکی (اخلاق) را به منزله آغاز دیگری (سیاست) می‌شمارد. طرح مباحث در رساله اخلاق نیکو ماخوس از آغاز تا انجام، به گونه ای است که به برداشت ها و مقاصد سیاسی می‌انجامد؛ چه آنجا که مباحث اخلاقی در این رساله با عمل مقرون به خیر آغاز می‌شود و چه آنجا که با اختصاص بخش مستقلی با عنوان «اخلاق و سیاست» رساله اخلاق پایان می‌پذیرد. از نظر ارسطو جامعه به پیکری می‌ماند که هدف آن فضیلت و سعادت عموم مردم است. وی در رساله اخلاق، خیر برین را موضوع علم برین و سامان بخش، یعنی سیاست و خیر ویژه انسان را غایت سیاست می‌شناسد که آشکارا موضوع و غایت علم اخلاق نیز هست.
ارسطو در نوشته‌های خود، جامعه ای را سیاسی می‌داند که خیر برین را جستجو می‌کند که حصول سعادتهای فردی را از راه سعادت های اجتماع امکان پذیر می‌داند و بر عکس، سعادت هر کشور نیز پیرو اصول سعادت فرد است. بنابراین بین فضیلت فرد و شهر و نیز خرد فردی و جمعی، پیوندی استوار برقرار می‌کند. به نظر می‌رسد که ارسطو حتی در رساله سیاست، بحث خود را به محور علم اخلاق سیاسی می‌کشاند. رساله سیاست را از این دیدگاه می‌توان اخلاق جمعی ارسطو دانست که محور اصلی بحث آن را تعلیم و تربیت شهروندان و شکل گیری فضایل اخلاقی نفوس اجتماع و نظامهای سیاسی فضیلت آمیز تشکیل می‌دهد. به بیان دیگر، فضیلت در کتابهای سیاست و اخلاق نیکو ماخوس دو چهره یکسان و متحد به خود می‌گیرد. ارسطو در دفترهای سوم و ششم اخلاق نیکو ماخوس توجهش را به ابزار و راههای رسیدن به اهداف و آرمانهای متعالی انسان در جامعه معطوف می‌کند و نه الزاما خود اهداف.
از آنجا که اخلاق و سیاست در اندیشه ارسطو در هم تنیده است، فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق او نیز درهم آمیخته و تفکیک نا پذیر می‌نماید. اوکانر می‌گوید: «علم اخلاق از نظر او شاخه ای از سیاست است، زیرا علم سیاست است که نهایتا با خیر انسان سروکار دارد». به گفته تایلور، از نظر ارسطو «نظریه سیاسی نه متمایز از نظریه اخلاق است و نه اینکه حاصل کاربرد نظریه اخلاقی در قلمرو سیاسی است، بلکه حوزه ای علمی منضمّ به نظریه اخلاق می‌باشد». این نسبت ویژه ای که ارسطو میان نظریه سیاسی و نظریه اخلاقی برقرار می‌کند، ناشی از درکی است که وی از دو قلمرو وجودی یعنی قلمرو اخلاق و قلمرو سیاست دارد. از نظر وی، مدینه غایت طبیعی حیات انسانی و در مسیر کمال وجودی بشر به حساب می‌آید. بنابراین، ورود به قلمرو سیاست به معنای ورود به قلمرو وجودی متمایزی از قلمروی حیات فردی او تلقی نمی شود. این درک و سخن معروف ارسطو که «انسان موجود یا حیوان سیاسی» است» سیاست را از همان آغاز در نهاد انسان قرار داده و به آن به عنوان ویژگی طبیعی، ذاتی و فطری وی نگاه می‌کند. بنابراین، انسان با ورد به مدینه وارد حوزه‌ای مصنوعی، غیر طبیعی و بیرون از وجود خویش نمی شود، بلکه درواقع با ایجاد آن، حقیقت خویش یا طبیعت و ذات خود را در تمامیت و کمال آن متحقق می‌سازد. از اینجاست که سیاست افضل همه علوم و معتبر ترین آنها تلقی می‌شود، چرا که این علم به خیر اعلی یا بالاترین خیرات که همان کمال عمل و فطری انسان است، می‌پردازد.
همسویی اخلاق و سیاست در سخنان ارسطو به ویژه آنجا نمایان می‌شود که بهزیستن، هدف به شمار می‌آید آن هم از نوعی که ضامن سعادتمندی جامعه باشد. یکی از مواردی که به همسویی اخلاق و سیاست در اندیشه ارسطو اشاره دارد، نظریه اعتدال است. در رساله اخلاق، فضیلت را حد وسطی بین دو حد افراط و تفریط می‌داند که هر دو رذیلتند، یکی به سبب زیادی (افراط) و دیگری به سبب نقصان(تفریط). ارسطو تعلیم و تربیت را، که به فضایل اخلاق می‌انجامد و لازمه کمال و رشد و بالندگی فردی به شمار می‌آید، از وظایف دولت شمرده و آن را در بهزیستی اجتماع، دارای اهمیت می‌داند. همچنین اجرای کامل قوانین سیاسی را در اجتماع، به نیروی اخلاقی مشروط می‌سازد و درصدد است نشان دهد که اطاعت کامل از قانون، صرف نظر از تفکر منطقی، از ایمان عمیق که حاصل تربیت درست است، نشات می‌گیرد. بنابراین آنچه می‌تواند باعث اجرای قوانین سیاسی ای که هدفشان سعادت جامعه است، گردد، نهادینه شدن آموزه های اخلاقی در وجود شهروندان است و این لزوما به معنای تقدم اخلاق بر سیاست است. ارسطو در کتاب هفتم سیاست، هدف سیاست و اخلاق را تامین سعادت انسان می‌داند: «هدف ما شناختن سازمان حکومتی است و این سازمانی است که به یاری آن بتوان کار حکومت را به بهترین وجه سامان داد که (مردمان) در سایه آن از بیشترین حد امکان تامین سعادت (خویش) بهره مند باشند».
سعادت از نظر او به کار بردن فضیلت به طور مطلق است. از این رو، معتقد است که «نیک مرد بهروز و راستین کسی است که از برکت نیکی و فضیلت خویش، از مواهبی بهره برد که مطلق است و پیداست که شیوه او نیز در به کار بستن این مواهب، باید مطلق، پسندیده و سزاوار باشد». به هر حال در اندیشه ارسطو، سعادت تنها در زندگی مدنی تحقق یافته و این زندگی جز با عمل به فضیلت، که موضوع بحث اخلاق است، قابل دستیابی نیست. از این رو، مفهوم سعادت، از مجرای اخلاق و در عرصه مطلوب ترین نظام سیاسی مطرح می‌شود. بنابراین، وی جامعه ای را سیاسی می‌داند که اخلاقی باشد و این چنین تعبیر می‌کند که «جامعه سیاسی باید فضیلت را پاس بدارد».
پیوستگی اخلاق و سیاست در اندیشه ارسطو به حدی است که چارلز تایلور می‌گوید از وجوه کاملا تعجب برانگیز حکمت عملی ارسطو، کاربرد نام سیاست، نه در مورد تحقیق در باب ماهیت حکومت یا تفحص در بنیانهای اقتدار سیاسی، بلکه در مورد نفس نظریه اخلاق است. از نظر تایلور، این تعجب بدوی وقتی زایل می‌شود که بدانیم برای ارسطو اهداف اخلاقی یعنی زندگی توام با فضایل اخلاقی که هدف حکمت عملی یا اخلاق است، امکان تحقق ندارد مگر در بستر یا متن حیات سیاسی.
ارسطو برای اخلاق جایگاه ویژه‌ای قائل است تا جایی که برای اینکه یک حکومت در وضع عادی را با یک حکومت فاسد، از هم متمایز کند، استناد به ملاکها و موازین اخلاقی را پیشنهاد می‌کند و خوبی و بدی حکومتها را با ملاکهای اخلاقی محک می‌زند. ارسطو در رساله اخلاق خود، اخلاق را مدخل و دیباچه ای برای سیاست می‌شمرد و پیوند میان این دو مقوله، بستر تفکر فلسفی او را شکل می‌دهد. ارسطو اداره شهر را مبتنی بر اخلاق دانسته و عمل مطابق عقل را مبنای عمل اخلاقی می‌داند. به بیان دیگر، در بینش ارسطویی موضوع اخلاق، تصمیم عقلانی درباره اموری است که به ما بستگی داشته و ما قادر به تحقق آن هستیم.
مبحث پایانی کتاب اخلاق ارسطو که اخلاق و سیاست عنوان گرفته است، پیوند اخلاق و سیاست را از نظر ارسطو روشنتر بیان می‌کند. این بخش از کتاب نمود دیگر این مطلب است که پایان کتاب اخلاق، پایان مبحث اخلاق نیست، بلکه در حقیقت آغاز آن در قلمرو سیاست است. در این بخش سیاست ضامن اجرای معرفت نظری اخلاق خوانده شده است، یعنی یکی از اهداف سیاست، عملی کردن آموزه های اخلاقی در جامعه است. بنابراین نتیجه این بحث، این است که نمی توان اثر مکتوب اخلاق ارسطو را از رساله سیاست جدا کرد و هر یک را مستقل از دیگری مورد بررسی قرار داد. سعادت که در اخلاق محور اصلی بحث است در رساله سیاست به جد تعقیب می‌شود. ارسطو در سیاست پاسخهایی را در برابر این پرسش قرار می‌دهد که چگونه قانونگذار، سعادت مدینه را تامین می‌کند و اخلاق را در حوزه برتر، در ساحت اجتماع، جامه عمل می‌پوشاند. وقتی بنابر دیدگاه ارسطو انسان حیوانی اجتماعی است دیگر نمی توان سیاست را از مجموعه اخلاق آن جدا کرد بلکه در این آموزه سیاست وجه دیگری از اخلاق و اخلاق چونان دیباچه ای بر سیاست به شمار می‌آید. از این رو، ارسطو در مباحث خود، قائل به پیوند اخلاق و سیاست در جامعه است.
منبع:
تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه